سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجا دنیای ماست

بادکنک

هیچ وقت خودت را باد نکن ... چرا که کوچک ترین سوزن تو را می ترکاند !





+ نوشته شده در چهارشنبه 90/6/23 ساعت 1:40 عصر توسط فرناز |  نظر

.

 




+ نوشته شده در دوشنبه 90/6/7 ساعت 4:35 عصر توسط فرناز |  نظر

فدای تا مویت




+ نوشته شده در دوشنبه 90/6/7 ساعت 4:30 عصر توسط فرناز |  نظر

یادته؟

یادته بهم گفتی که شب بی اعتباره ...

بودن و نبودنش فرقی نداره ...

تو قسم خورده بودی با من می مونی ...

دیگه اسمت واسه من یه یادگاره ...

خاطرات عشق پاره تو دلم چه موندگاره ...

قاب چشمای سبزت عمریه که رو دیواره ...

تو شبای بی ستاره دل من هواتو کرده ..

 

جای خالیتو می بینه ولی باز باور نداره ...




+ نوشته شده در دوشنبه 90/6/7 ساعت 4:26 عصر توسط فرناز |  نظر

سرشار رویا میشوم

باز هم با نام تو افسا نه اى گلریز شد

باز هم در سینه ام عشق تو شور انگیز شد

باز هم همراه بوى میخک و محبو به ها

خاطراتم پر کشد با یاد تو در کوچه ها

باز هم وقتى نگاهت گیرد از من فاصله

دیده ام مى بارد اما نم نم و بى‌حوصله

باز قلب پنجره بر روى‌من وا مى شود

باز هم پروانه اى در باغ پیدا مى شود

باز هم لاى‌کتابم مى‌نهم یک شاخه یاس

مى‌کنم بهر پیامى قاصدک را التماس

باز هم در هر شفق دلتنگ و دلگیر مى‌شوم

باز هم با یاد تو سر شار رویا مى‌شوم




+ نوشته شده در دوشنبه 90/6/7 ساعت 4:22 عصر توسط فرناز |  نظر

نازنینم

نازنینـــــــــــــــــــم !

بی تو اینجا نا تمام افتاده ام

پخته ای بودم که خام افتاده ام

گفته بودی تا که عاقلتر شوم

آه ، می خواهی مگر کافر شوم

من سری دارم که می خواهد کمند

حالتی دارم که محتاجم به بند

کاشکی در گردنم زنجیر بود

کاشکی دست تو دامنگیربود

عقل ما سرمایه دردسر است

من جهان را زیر وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پیدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد یاری با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنونی ام

خنده تو رنگی از دلخونیم  




+ نوشته شده در دوشنبه 90/6/7 ساعت 4:20 عصر توسط فرناز |  نظر

نگات قشنگه

نگات قشنگه ولیکن یه کم عجیب و مبهمه


         من از کجا شروع کنم دوست دارم یه عالمه


من و گذاشتی و بازم یه بار دیگه رفتی سفر


           نمی دونم شاید سفر برای دردات مرهمه


تا وقتی اینجا بمونی یه حالت عجیبیه


      من چه جوری واست بگم بارون قشنگ ونم نمه


هوای رفتن که کنی واسه تو فرقی نداره


          اما به جون اون چشات مرگ گلای مریمه


آخرشم دق می کنم تا من و دوست داشته باشی


  مردن که از عاشقیه یک دفعه نیست که کم کمه


    من نمی دونم تو چرا اینجور نگاهم می کنی


    زیر نگاه نافذت نگاه عاشقم خمه


  می پرسم از چشمای تو ممکنه اینجا بمونی ؟


     می خندی و جواب می دی رفتن من مسلمه


برو به خاطر خودت اما به من قول بده


   هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه


رسمه که لحظه ی سفر یادگاری به هم می دن


  قشنگ ترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه


       شاید این و بهم دادی که همیشه با من باشه


  حق با تو،تو راست می گی غمت همیشه پیشمه


 دیدی گلا شب که میشه اشکاشونو رو پاک می کنن


    یادت باشه چشم منم همیشه غرق شبنمه


  تو می ری و اسم من واز رودلت خط می زنی


     اسم قشنگ تو ولی همیشه هرجا یادمه


   چشمای روشنت یه کم کاش هوای من رو داشت


         تنها توقعم فقط یه بار جواب نامه




+ نوشته شده در دوشنبه 90/6/7 ساعت 4:19 عصر توسط فرناز |  نظر

دلم گرفته

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

 

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته




+ نوشته شده در دوشنبه 90/6/7 ساعت 4:14 عصر توسط فرناز |  نظر

یه شعر از سعدی

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموشی بود
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه ی خارمغیلان بودم
زنده می کرد مرا دم به دم امید وصال
ورنه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می گفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

سعدی

 




+ نوشته شده در دوشنبه 90/6/7 ساعت 3:44 عصر توسط فرناز |  نظر

ماه

دخترک لب بالکن ایستاده بود

پدر:دخترم این همه وقت لب بالکن چکار میکنی؟

دختر :دارم ماهو نگاه میکنم

پدر :پس به ماهت بگو ماشینشو خاموش کنه نمیذاره بخوابیم

دخترک اومد تو ولی چیزی نگفت

فقط........اشک تو چشماش جمع شد وزیر لب گفت:ماه رو نگاه میکردم ولی اون الان ماه من نیست...ماه دختر همسایس




+ نوشته شده در یکشنبه 90/6/6 ساعت 3:46 عصر توسط فرناز |  نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>