ماه
دخترک لب بالکن ایستاده بود
پدر:دخترم این همه وقت لب بالکن چکار میکنی؟
دختر :دارم ماهو نگاه میکنم
پدر :پس به ماهت بگو ماشینشو خاموش کنه نمیذاره بخوابیم
دخترک اومد تو ولی چیزی نگفت
فقط........اشک تو چشماش جمع شد وزیر لب گفت:ماه رو نگاه میکردم ولی اون الان ماه من نیست...ماه دختر همسایس