رز
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
لطفا نظر بگذارید
بهم گفته بودی نمیذاری بغضم هیچوقت بشکنه.گفتی دیگه غمی نخواهم داشت؟
اما حالا که غصه هام سه برابر شده؟این بود قولت؟کهخودت باعث وبانی غم هام باشی؟
روزی که رفتی گریه میکردم تو رفته بودی ولی من بات حرف میزدم باکی حرف میزدم؟اره اون لحظه هایی که برای من دردناک ترین لحظات بود واس دیگران خنده دار بود. شاید شب موضوع خندشون سر شام بود. اما ما بین همه خنده ها کسی گفت شاید از درد دوری دیوونه شده؟
اره هم رفتن تو سخته هم قبول واقعیت واقعیت هایی که منو تا سر حد مرگ پیش میبرن شاید این واقعیت هادست به دست هم برایم با نخ های غم طنابی از جنس تنهایی بسازند و طناب را به میله ای از جنس تنهایی ببندند تا دارم بزنند.میتونم حس کنم چقدر سخت خواهد بود در حال انتظار بمیرم.
شاید سکوت سردی که بر زندگیم حاکمه برای اخرین بار در لحظه مرگم با جیغ های قرمز بشکنه و دوباره سکوتی خونین بر این اتاق حاکم شه.
اره واقعیت ها سخته اونقدر سخته که من رو هرروز تا مرز مرگ میبره و میاره شاید هم یکی از همین روز های سرد وغمگین منو بکشه.
حالا میخوام سکوت سرد زندگی رو بشکنم.دوربینو روشن کردم با این که نمیدونم این فیلم به دست کی میرسه؟واقعیت ها اروم اروم سکو رو کنار میزنند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیک جیغ قرمز همرنگ خونم.
خدای من خیلی سخته طناب کمکم تنگ تر میشه نمیتونم نفس بکشم .بریده بریده میگم
عشق ـ من ـ خداحافظ...و قصه تمام میشود این پایان کار ان دیوانه ای است که با خودش حرف میزد ایا مردم به ای یکی هم میخندن؟ یا شاید به خاطر خنده دیروزشان گریه میکنن؟
گیتارتو بردار ودستتو روی تار هاش بکش....... بیا با این که بلد نیستیم یه اهنگ عاشقانه درست کنیم
من ایمان دارم که عشق میتواند مرده را زنده کند.............
عشق قدرتی سیری ناپذیر دارد انقدر که تصورش هم نکنی...........پس با عشق بنواز تا بخوانم اهنگ ارامش بخش عشق را...........
نوای سازت در قلبم حسی قشنگ ایجاد میکنه پس باز هم بنواز از ته قلبت...........
همانگونه که توی قصه ها دخترا اشک میریزند وعشقشان زنده میشود..........
بیا یخ هارا اب کنیم و سکوت را با نوای زیبای گیتار بشکنیم
بگذار یخ ها با اشک های گرم من اب بشن..........بذار سکوت یخی بشکنه تا دوباره با دوتا قطره اشک ودوتا نت گیتار زندگی شیرین وزیبا شه
تعجب نکن من گفته بودم که
انجا که عشق فرمان میدهد محال سر تسلیم فرود میاورد
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد
گفتمش بی تو چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد
شبی خوابیده بودم دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا
غم با همه بیگانگی هرشب به من سر میزند
من به تو خندیدم که چه می شد اگر باغچهخانه ما سیب نداشت |
وقتی قلبم بی تو گریونه
ابرای غم پره بارونه
دنیای من دیگه ویرونه
ای دل ای دل
تنها موندم
با دل دله دیووونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه....
سر راهم نه یک میخونه مونده
نه ساقی مونده نه پیمونه مونده
ازاون مرده تو با اون قلب مغرور
یه عاشق بادلی دیوونه مونده
عاشق رسوا
دیوونه ترینم من
کاشکی بی تو
دنیارو نبینم من
ای دل ای دل
ای دل دله دیوونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه
آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد ...
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای ...