سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجا دنیای ماست

واقعیت ها

بهم گفته بودی نمیذاری بغضم هیچوقت بشکنه.گفتی دیگه غمی نخواهم داشت؟

اما حالا که غصه هام سه برابر شده؟این بود قولت؟کهخودت باعث وبانی غم هام باشی؟

روزی که رفتی گریه میکردم تو رفته بودی ولی من بات حرف میزدم باکی حرف میزدم؟اره اون لحظه هایی که برای من دردناک ترین لحظات بود واس دیگران خنده دار بود. شاید شب موضوع خندشون سر شام بود. اما ما بین همه خنده ها کسی گفت شاید از درد دوری دیوونه شده؟

اره هم رفتن تو سخته هم قبول واقعیت واقعیت هایی که منو تا سر حد مرگ پیش میبرن شاید این واقعیت هادست به دست هم برایم با نخ های غم طنابی از جنس تنهایی بسازند و طناب را به میله ای از جنس تنهایی ببندند تا دارم بزنند.میتونم حس کنم چقدر سخت خواهد بود در حال انتظار بمیرم.

شاید سکوت سردی که بر زندگیم حاکمه برای اخرین بار در لحظه مرگم با جیغ های قرمز بشکنه و دوباره سکوتی خونین بر این اتاق حاکم شه.

اره واقعیت ها سخته اونقدر سخته که من رو هرروز تا مرز مرگ میبره و میاره شاید هم یکی از همین روز های سرد وغمگین منو بکشه.

 

حالا میخوام سکوت سرد زندگی رو بشکنم.دوربینو روشن کردم با این که نمیدونم این فیلم به دست کی میرسه؟واقعیت ها اروم اروم سکو رو کنار میزنند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیک جیغ قرمز همرنگ خونم.

خدای من خیلی سخته طناب کمکم تنگ تر میشه نمیتونم نفس بکشم .بریده بریده میگم

عشق ـ من ـ خداحافظ...و قصه تمام میشود این پایان کار ان دیوانه ای است که با خودش حرف میزد ایا مردم به ای یکی هم میخندن؟ یا شاید به خاطر خنده دیروزشان گریه میکنن؟




+ نوشته شده در یکشنبه 90/5/30 ساعت 2:40 عصر توسط فرناز |  نظر