شعری از فوغ
یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم
سرتا بپا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
پرمیکنم برای تو دامان را
از لاله های وحشی کوهستان
در کنج سینه قلب تو می لرزد چون در گشوده شد تن من بی تاب در بازوان گرم تو می لغزد دیگر در آن دقایق مستی بخش در چشم من گریز نخواهی دید چون کودکان نگاه خموشم را با شرم در ستیز نخواهی دید یکشب چو نام من به زبان آری می خوانمت به عالم رویایی بر موجهای یاد تو می رقصم چون دختران وحشی دریایی یکشب لبان تشنه من با شوق در آتش لبان تو میسوزد چشمان من امید نگاهش را بر گردش نگاه تو میدوزد از زهره آن الهه افسونگر رسم و طریق عشق می آموزم یکشب چو نوری از دل تاریکی در کلبه ات شراره میافروزم آه ای دو چشم خیره به ره مانده آری منم که سوی تو می آیم بر بال بادهای جهان پیما ان به جستجوی تو می آیم
شاد