امید
خدایا خسته شدم خسته شدم از این دنیا .دنیایی که نامردی توش رسم ادماس. دنیایی که به هیچکی نمیشه اعتماد کرد. خسته شدم از زندگی تو دنیایی که با من سازگار نیست وهنوز بعد 14 سال واسم غیر عادیه.خسته شدم بس که امید الکی دادم به خودم بس که گفتم حالا دوباره میبینیش اخه یه کوچه فاصلتونه ولی خودم هم میدونم امیدی نیست دیگه. دیروز فهمیدم چقدر خوبی کرده و ما نفهمیدیم فهمیدم یکی از معدود ادمای خوب ومهربون روی کره زمینه ومن هیچوقت قدرشو ندونستم. اون دوست داشتنمو بچه بازی نمیدید وهمه کارای بچه گونم رو تحمل میکرد و به دوست داشتنام اهمیت میداد تازه اخر سال داشتم میفهمیدم چه سال قشنگی رو پشت سر گذاشتم سالی هر ثانیش خاطره بود ولی چرا تا همه چی داشت خوب پیش میرفت همه چی تبدیل به خاطره شد خاطره ای که شبا واسه رفتنش گریه میکنم . اره حالا دیگه اون روزای خوب بابی بای کردند ورفتن. یا دمه روز اخر گفت فراموشم میکنی گفت از این دودلی ها و جدایی ها تو زندگی زیاده ومن ارزو کزدم کاش زندگی اینطوری نبود ولی در نهایت همه چی تموم شد رفت ومیدونستم دیگه اون روزا برنمیگرده. چرا با یه خداحافظی ساده یه بغل ویه بوس کوچولو همه چی واسه ی همیشه رفت واون روز من نمیتونستم باور منم چرا همه چی تموم شد زندگی دلش نمیسوزه ؟ چرا این قدر بی رحمی در حق من؟اره از وقتی رفتم اول راهنمایی بزرگ شدم و پام رو به دنیایی گذاشتم که پر از نامردیه نمیدونم میتونم خودم رو زنده نگه دارم؟ شاید به امید دیدار دوباره میرم سوپری یا رهمو میپیچونم اما دوباره یه در بسته میبینم دری که 23خرداد با بسته شدنش همه ی خاطراتمو بر باد داد برام دعا کنید یه روز دیگه این در با باز شدنش باعث شه من عشقم رو ببینم.